سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 78488
کل یادداشتها ها : 27
خبر مایه


 

اینجا شهر من است،شهری ورای تمام خاطرات گم شده ،شهری با یک کوله بار پر از تاریخ و با قدیمی ترین درد های عالم .اینجا شهر من است ،شهری که از اویم با او بیگانه انگار دیگر نمی شناسمس تنهاییش را درک نمی کنم که خود اکنون از او تنهاترم ،اینجا سرزمین نفت سرزمین تولد دوباره ایران زمین در سرزمین من که سرنوشت  برای ایران رقمی تازه خورد ........این روزها آوازه اش گم شده در تمام کتابها و حرفها حتی مردمانش هم دیگر آن دوران پر شوکت را فراموش کرده اند و از آن دوران تنها خاطراتی دور مانده از حضور بیگانگان و فرنگیان

این سرزمین ثروتمند ،سرزمین من است و در اینجا کودکان یک روستایش در طویله و در کنار حیوانات درس می خوانند 12 دانش آموز من تصویرشان را از صفحه تلویزیون دیدم نگاه معصومانه ایی داشتند و غم انگیز تر آنکه در برابر جواب ای سوال که از مشکلاتتان صحبت کنید تنها به گفتن این جواب اکتفا کردند:که گاهی صدای حیوانات مانع از درس خواندمان  می شوداگر ممکن موقع درس حیوانات را از طویله بیرون ببرند،آنقدر این گزارش غم انگیز و شرم آور بود که کمتر از یک هفته و با کمک مالی یک خیر دیروز این مدرسه افتتاح گردیدو غم انگیز تر آنکه در این مهد نفت که تنها با حفر چند متر از زمین می توان به نفت رسید نبود نفت در زمستان به یکی از معضلات مردم این خطه بدل شده و داشتن گاز تصفیه و لوله کشی شده هم که به یک رویای دست نیافتنی بدل شده،وجود گاز در بعضی از محله های شهر زندگی را کاملا مشکل ساخته به طوری که وجود بیماری های اعصاب و روان و مغزی وتولد کودکان عقب مانده در این مناطق به صورت عادی در آمده است و وعده انتقال شهر هم تنها به یک شعار انتخاباتی بدل شده است برای همین است که می گویم ای کاش شهر من نفت و گاز نداشت

اینجا سرزمین من است اولین مکانی که در آن نفس کشیدم و دویدن را آموختم سرزمین خاطرات کودکیم و خاطرات آوارگی دوران جنگ ،کوهها و دشتهایش را می شناسم از بردنشانده تا سرمسجد خاستگاه آرزوهای تاریخیم بودندو دیدن هر باره چاه شماره یک(نمره یک) این حس نوستالژی را در من تقویت می کندکه نیمی از تاریخ ایران در این نقطه خفته است ولی با این همه شهرم را دوست ندارم یعنی یک حس دوگانه دارم هم دوستش دارم هم نه!!!!!!!


از رنگ نفت
از بوی گاز
از رنگ و بوی این شقایق های وحشی        دل نمی کنم
از این کوه تپه ها
از این دراز دره ها
از این کنارهای استاده کنار جاده ها             دل نمی کنم
از مردم
از محله ها
از مردم محله ها                                      دل نمی کنم
از دنیا دل می کنم
از کوچه های این شهر                              دل نمی کنم
دست دلم نیست                                        نازنین!
این شهر مردابی ست
که نه غرقم میکند و نه رهایم میسازد

                                        غلام رضوی

  کنار با ضمه بر روی ک میوه است شبیه زالزالک و که محل  اصلی رویش  آن  سلسله جبال زاگرس است

پ.ن:قرار امروزطی یک مراسم میدان اصلی شهر را به نام سردار بزرگ مشروطیت سردار اسد بختیاری نامگذاری کنند که فکر کنم اولین کار شایسته شورای شهر و ارشاد در این چند ساله باشد.................

 


  

ا

از تکرار بیزارم ،از شباهت روزهایم به هم و از منفعل بودن از این حس مسخره ،از وابسته بودن ریشه در خاک دواندن بیزارم و برعکس عاشق تحرکم و پریدن چیزی که امروز  یک خلا نامرئی آن را از من گرفته یک تنهایی فلسفی و امروز فهمیدم که درد از جای دیگر تقصیر تکرار نیست که من حتی از خودم هم بیزارم  مقصراین  عادتهای بی معنیند  که حتی  به بد ترین وقایع هم عادت می کنیم و دوستی همیشه می گفت آدمها به اندازه لیاقتشان عادت می کنند و این مدام در پی کشف این جمله ام راستی خالق این جمله کجاست شنیدم که خودش هم در میان عادتها و تکراز زندگی گم شده....حیرانم و پریشان کاش کسی بود که مرا درک می کرد و تک تک این این واژه ها را معنی می کرد ....
دیروز خانمی پریشان حال با سر روی زخمی برای مشاوره حقوقی به ما مراجه کرد آن چنان کتک خورده که صورتش یک جای سالم نداشت کمی گریه زاری کرد و بعد گفتن داستان زندگیش از ما پرسید چطور میشه دل شوهرم رو به دست بیارم خیلی تعجب کردم آخه مگه میشه بعد این همه کتک خوردن باز هم کسی  رودوست داشت و راه حل قانونی براش گفتم که حداقل  یک پرونده در پزشکی قانونی بده (چیزی که بیشتر زنها از آن غافلند)گفت نه خانم آخه بهش عادت کردم یعنی فکر می کنم دوستش دارم تازه وقتی فهمید که پرونده می خواد به مراحل بالاتر بره و شاید شوهرش بازداشت بشه شروع کرد با داد و فریاد آخه بیچاره فکر می کرد این پرونده برای مشاوره خانواده است نه مشاوره حقوقی چون اصلا قصد شکایت نداشت ..........

..........................
با دوستامون قرار تشکیل یک سازمان غیر دولتی بدیم برای حمایت از زنان فعلا در مرحله کاغذ بازی هستیم خدا کنه درست بشه و ایرادی نگیرند        


  

 

باران آمد مثل هر سال و من باز یاد توام مثل همیشه نمی دونم چه پیمانی این میان است که هرسال در سالروز رفتن تو باران مهمان خانه های ما شد .باز دلتنگتم امروز ساعتها در کنار پنجره اتاقم به تو فکر کردم و باد مهمان گیسوانم شد به یاد تو باز آسمان چشمانم بارانی شد و در اتاقم باران بارید..........میخواستم این بار از تو بگم از تنهاییت و از بیماریت ولی نشد و فکرم باز مرا یاری نداد...... من باز اندوهگینم مثل هر سال و انتظار بیهوده ایی را می کشم شاید تو مثل یک معجزه ققنوس وار از خانه ابدیت به درآیی ولی خوب میدانم که انتظار بیهوده ایی را میکشم

باز باران همخانه ام شده و برایش قصه ها خواهم گفت از تو از بی بی بارانی که یک روز بارانی برای همیشه مرا ترک کرد و از آن هنگان باران برایم معنایی مقدس گرفت .

تمام روز در آیینه گریه می کردم

بهار پنجره ام را

به وهم سبز درختان سپرده بودم

تنم به پیله تنهاییم نمی گنجید

و بوی تاج کاغذیم

فضای آن قلمرو بی آفتاب را

آلوده کرده بود

 

 

و


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ