سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 78587
کل یادداشتها ها : 27
خبر مایه


باز هم پوزش معذرت اصلا من ذاتا از بدقولی بدم میاد ولی نمیدونم چرا همیشه برعکس توی تمام قرارها دیر میرسم هر وعده ایی رو که میدم به موقع ادا نمیشه  نمی دونم چرا این رو اومدم بگم که این خانه جدید ما فعلا به هم ریخته یعنی سرور از مرکز قطع قطع و فعلا شدیم بی خانمان عصر جدید ....حالا اگه درست شد که هیچ وگرنه باید به فکر یک خونه جدید باشم آخه این پارسی بلاگ هم کامنت دونیش اشکال داره و هم به  سختی باز میشه و برای خیلی از دوستانم اسباب دردسر ......بهرحال اومدم بگم مشکل چیه و پوزش بخوام و بعد هم دلم برای نوشتن خیلی تنگ شده اون هم در این روزهای دلتنگی و تنهایی..........قربان همگی
  

می خواهم بنویسم از دیروز تا حالا ده بار این جمله رو به خودم گفتم حس نوشتن آزارم میده اون هم نوشتن از تو، تویی که تمام وجودمی و آخرین بازمانده از نسل کودکیم  باید یه جایی این دل لعنتی رو آروم کنم.......خسته ام و مدتهاست که کسی نیست تا یاریگرم باشد و این بار غم تو نیز بزرگترین بار دلم شده ........امیدی به ماندنت نیست و من ناامیدانه امید ماندنت را دخیل قلب خسته ام میکنم . جا پایت را در کوچه پس کوچه کودکیم می یابم در آن شبهای پر از وحشت و خون و جنگ ولی با این همه من اینجایم در کنار تو هرچند که هیچ گاه نگفتم تو را بیش از آنچه میدانی دوست می دارم ....................بمان حتی اگر ماندنی تلخ باشد ................دلتنگتم و  عجبا که هنوز مانده ایی و دلتنگم وای که اگر روی از ما بگردانی

دیر گاهیست که دستی بد اندیش
دروازه کوتاه خانه ما را نکوفته است
با آنان بگو که با ما نیاز شنیدنشان نیست
با آنان بگو که با تو
مرا پروای دوزخ دیدار ایشان نیست
تا پرنده سنگین بال جادویی را که نغمه پردازشبانگاه و
بامداد ایشان است
بر شاخسار تازه روی خانه ما مگذاری
در ایینه و مهتاب و بستر بنگریم
در دستهای یکدیگر بنگریم
تا در ، ترانه آرامش را
در سرودی جاویدان مکرر کند
تا نگاه ما
نه در سکوتی پر دردت ،نه در فریادی ممتد
 که در بهاری پر جویبار و پر آفتاب
به ابدیت بپیوندد

شاملو


  

 

ما زنها خودمون مقصریم یک فرهنگ غلط رو که توی این  سالها  برامون دیکته کردن و مثل یک گنجینه گرانبها نگه داشتیم و نسل به نسل منتقلش میکنیم اصلا هم مهم نیست که تحصیلکرده باشیم یا بیسواد، وقتی اسم شوهر پیش میاد اصلا فراموش میکنیم که ای بابا خودمون هم آدمیم اگر هم دنبال حقمون باشیم باید نگاه متعجب و تاسف بار دیگران رو تحمل کنیم مثلا همین امروز یک یک پرونده طلاق توافقی داشتیم به دختر 17 ساله بود پسر 25 ، به نظر من که پسر یک بیمار روانی اصلا هیچ تفاوتی بین زن و کنیز قاءل نمیشه و معتقد شهر هرچی گفت زن باید گوش کنه دست بزن هم داره خلاصه وقتی اون خانم داشت این موارد رو توضیح میداد یک خانم دیگه با حالت پرخاش شروع کرد با دختر جرو بحث کردن که شوهر آدم هرچی بگه زن باید گوش کنه  تو هرجوری هست باید دل شوهرت رو بدست بیاری اگه هم نتونستی باید با هم بدخلقی هاش بسازی آخه مردی گفتن زنی گفتن   و اگه دوستم با او برخوردی نکرده بود حتما زن رو هم  کتک هم میزد...........برای همین که میگم ما زنها خودمون مقصریم
دیروز خیر سرم  می خواستم برم سینما با 4 تا دیگه از دوستام چنان ذوق زده بودم که که بعد مدتها قرار با هم بریم سینما آخه بطور خجالت آوری   تازه یادم افتاده که آخرین فیلمی که بنده بر روی این پرده عریض دیدم حدود 2 یا 3 سال پیش بود اون هم فیلم کلاه قرمزی و سروناز همرا 6 تا بچه قد ونیم قد که تمام وقت با حفظ سمت، هم پاسبون اونها  بودم و هم باید سروصدای ناشی از  هیجان بچه ها رو آروم میکردم تا صدای اطرافیان  در نیاد وتازه چیزی هم  از فیلم ندیدم.دیروز هم که انگار تمام بدشانسها به من رو کرده  بودند قالب وب خودبه خود ریخت به هم یه برای همین من که باید5:15 سر قرار باشم تازه ساعت 5 شروع کردم به آماده شدن و از اونجایی هم که کمی حواس پرتم یادم رفت تو آینه نگاه کنم از خونه خارج شدم ولی دیدم که مردم کمی متعجبانه نگام می کنندوقتی به سینما رسیدم تازه فهمیدم که ای بابا مقنعه رو وارونه زدم اصلا من از اول با مقنعه  مشکل داشتم دبستان که بودم همیشه یادم میرفت مقنعه بزنم حالا هم  که اینطوری شداز شانس بد من هم این سینما سینما خاصی و مخصوص پرسنل شرکت نفت و فقط میتونستم با دوستم که کارت ورودی داشت  وارد سینما بشم ،برای اطلاع بگم که شهر من سینما نداره  یعنی تا چند سال پیش 3 4 تایی داشت که  یکیشون تو بمبارونهای جنگ نابود شد دومی هم مخروبه است سومی هم که که فیلمهایی که اکران میکنه همزمان با ویدیو کلوپ های کشور چهارمی هم که همین سینما کذایی باشه که اختصاصی....خلاصه از شانس بد من هم دوستام همشون دیر اومدند من که داشتم از خجالت آب میشدم و مدام رنگ به رنگ میشدم  تا اینک بعد نیم ساعتی تونستم برم داخل  و  از شر این وضعیت راحت بشم تازه بدشانسی اینجاست که بعد تحمل این همه مصائب وقتی میخواستیم برای دیدن فیلم وارد سالن بشیم متصدی اعلام کرد به علت اشکال فنی این سانس تعطیل .....
به اطلاع دوستان برسانم که تا اطلاع ثانوی این آخرین پست بنده است چون میخوام مثل یک بچه آدم بشینم درس بخونم برای کارشناسی ارشد برای همین میخوام تمام کارهای متفرقه رو بذارم کنار........زیاد هم شاد نشین که از دستم راحت شدین چون برمیگردم ،دیرو زود داره ولی سوخت و سوز نداره بهرحال جان هرکی که دوست دارین زود زود آپ نکنین که حسابی دلم میسوزه راستی اگه 2 3 هفته دیگه اومدم داد نزنید که این دروغ گفته ................
قربان همگی


  

 

اصلا قصد نوشتم نداشتم یعنی این روزها حوصله ندارم تلمبار شدن درسها روی هم و ژیش آمدها بد دیگه حوصله نوشتن رو از من گرفته ولی وجود چند پرونده در هفته پیش و یک اتفاق در ارتباط با ماده 1043 وادارم کرد که این چند سطر رو بنویسم که تنها در باب اطلاع است وکاستی های حقوق رایج.........

وقتی برای اولین بار وقتی استادواحد حقوق مدنی این ماده(1043) را مطرح کرد که دختر بی اجازه پدر حق ازدواج ندارد خندیدم و چه ساده لوحانه فکر میکردم این ماده هم مثل هزاران ماده منسوخ شده است که فقط برای اسباب زحمت ما ،مجبور به خواندن آنیم .......وقتی برای اولین بار به محیط دادگاه رفتم فهمیدم که این چیزی بیش از یک ماده است و اکنون در جامعه ما تبدیل به یک حربه در دست پدر و در بعضی اوقات جد پدری شده است .
طبق این ماده اذن ازدواج دختر باکره تنها در دستان پدر و جد پدری است ، و بعد از مدتی فهمیدم که سهم بیشتری از دعاوی خانوادگی را بعد از طلاق همین موضوع به خود اختصاص داده است دخترانی که برای ازدواج با پسر مورد علاقه خود ناچارند به دادگاه مراجعه کنند تا جواز ازدواج را بگیرند البته این مورد هم در صورتی است که دلائل دختر از دیگاه قاضی منطقی و پدر غیر منطقی باشد که این اثبات در دادگاه کمی مشکل است این مورد در باب دختری صدق می کند که توانایی رفتن به دادگاه رو دارد ولی در مورد دختری که به علت فرهنگهای بومی از رفتن به دادگاه ابا دارد صدق نمی کند و بزرگترین مشکل و اجحاف در این نقطه است
 حتما ماجرای آن دختر 17 ساله را شنیده اید که پدرش در قبال پول  بدون حضور دختر وی را  به عقد پیرمردی 50 ساله در آورد ،در این موضوع دختر ادعا میکند که وی هیچ سندی مبنی بر عقد را امضا نکرده است .......در یک مورد پرونده که در شعبه ما در حال رسیدگی بود پدر با نامزدی موافق بود بعد نامزدی بین پدر و مادر عروس اختلاف منجر به طلاق رخ میده و در حال حاضر پدر برای ضربه زدن به همسر سابقش جواز ازدواج دختر را صادر نمی کند و حتی از استان هم خارج شده بود که در این صورت دختر بیچاره برای طرح دعوی باید به دادگاه  استان محل سکونت پدرش مراجعه کند...........در واقع در تمام مراحل زندگی زن زمانی میتواند ادعای موجودیت کند که حضورمردی در کنار او احساس گردد و بدون حضور مرد زندگی برای وی سخت خواهد شد دیدگاهی که مردم جامعه ما نسبت به زنان مطلقه دارند و این مورد از همان موارد ولی نکته در اینجاست که اگر این دختر مطلقه گردد دیگر احتیاجی به اجازه پدر ندارد !!!!.

ماده 1043:نکاح دختر باکره اگرچه به سن بلوغ رسیده باشد موقوف به اجازه پدر یا جد پدری او است .........

 


 


  

 

همه عمر میترسم که دیر برسم همه این عمر لعنتی من پر از ترس ،ترس از دیر رسیدن ترس از آینده و ترس از............ولی یکسال که یک ترس جدید مهمون دلم شده میترسم یک شب بخوابم و دیگه صبح بیدار نشم نه!!!!این ترس بزرگ من نیست من از این می ترسم که شب بخوابم و صبح تنها من بیدار شم و این خیلی آزارم میده برای همین که بم رو می فهمم چون با او لرزیدم......راستی خیلی ترسناک که شب بخوابی و صبح تنها زیر کوهی از آوار از خواب بیدار بشی دیگه نه دست نوازشگری باشه و نه صدای دلنشینی......

امروز از اون روزها بود که به مرگ خودم راضی بودم حوصله هیچکس رو نداشتم حتی خودم بعد یک هفته هم که رفتم هر چی کار نوشتنی بود رو گذاشته بودند رو دوش من ولی برام خوب بود چون دیگه کسی کاری به کارم نداشتش ولی حسابی نوشتم دستم هم حسابی درد می کنه البته روز شلوغی نبود 2 3 تا پرونده بیشتر نداشتیم که اونها هم قضیه ملکی بود نه خانوادگی این پرونده های ملکی خیلی بامزه اند شاید شروع این دعوی به 20 یا 30 سال پیش برگرده و نسل به نسل منتقل شده و در شهرستان ما که قربونش برم تا دلت بخواد از دعاوی است

به سلامتی هم رییس ارشاد خوزستان به علت اتفاق غیر اخلاقی برکنارشد حتما می دونید ماجرا چی بوده در تئاتر ایران زمین 7 ثانیه روسری بازیگر ارمنی از سرش کنار رفت به خدا 7 ثانیه!!!!! چون فیلم و گرفتند و مدت زمان رو مشخص کردند البته باید بگم که این اتفاق درتمرین نمایشنامه افتاد و بازیگر ارمنی هم بنده خدا بلد نبوده روسری بزنه کاش تمام مشکلات در یک روسری ناقابل خلاصه شده بود .............. 
 
اما به تو که نمی توانم دروغ بگویم !
می دانم که بر نمی گردی
می دانم که چشمم به راه خنده های تو خواهد خشکید!
می دانم که در تابوت همین ترانه خواهم خوابید!
می دانم که خط پایان پرتگاه گریه ها مرگ است !
اما من هنوز زنده ام !
گیرم به زور قرص و قطره و دارو
ولی زنده ام هنوز!
یغما گلرویی

 یادم رفت امروز مصادف با درگذشت اشو زرتشت چرا همه اتفاقات بد امروز افتادند؟؟؟؟؟؟؟؟/


  

 


این هفته رو کامل مرخصی گرفتم ولی با کمی کلک آخه به یک نفر تو 2 ماه که 2 بار مرخصی نمیدن هنوز عرق مرخصی قبل خشک نشده برای همین دست زدم به انجام یک عملیات کماندویی با رییس محترمه(از حالا بدونید  که رییس شعبه من یک  خانم یک وقت فکر نکنید که این دختر چه پررو)با خانم تماس گرفتیم کمی هم صدا رو دورگه کردم که یعنی حالم اصلا خوب نیست و از این حرفا ولی اصلا حرف مرخصی رو نزدم و شروع کردم به ناله و گلایه از وضعیت جوی و سرما بی سابقه و که خیلی برام بده و این جور حرفها (توی دوران جنگ بزرگ شدن هم این سودها رو داره )و از آن جایی که ایشون خانم محترمی هستند با مهربونی تمام گفتند که می تونی یک هفته مرخصی بگیری فقط یک نامه از دکتر بیار من هم سریع با یکی از اقوام که دکتر تماس گرفتم و ..........باقی ماجرا هم که روشن می بینید که به جان خودم من درخواست ندادم به اصرار رییس مرخصی گرفتم جون خودم حالا این همه تکاپو برای چی بود برای این بود که من میخوام شغلم رو عوض کنم (وای به حال هرکی که این روبه گوش رییسم برسونه چون از اسرار اف بی آی و موساد هم سری تر) به چند جایی پیشنهاد کار دادم که یکیشون50%درست شده اون هم از طرف من .............. کارهای اداری رو انجام دادم و منتظر جوابم .فقط دعا کنید درست بشه آخه دیگه از کار تو دادگاه خسته شدم محیطش و همکارها و............اصلا نمی دونم اونجا چه کاره ام کارمند،مشاور حقوقی.دفتر دار یا آبدارچی به خدا نمی دونم تازه مهمترو حیاتی تر از همه این انگیزه زندگی حقوق ، آخه 2 3 ماهی یک بار حقوق میدن تازه اون هم با منت انگار ارث باباشون رو دارن خیرات می کنند ..........
ولی این کار یک کم سخته آخه باید برم روستا  ولی خوب من هم که سرم درد میکنه برای این جور این  کار پس خدا کنه که درست بشه
این چند روزه فهمیدم که از هر 10 دکتر ایرانی 9  تاشون بی سوادند بخصوص فارغ التحصیلان جدید چرا؟یک چند وقتی که این قلب من بازی در میاره این ضربانش تنظیم نیست خود به خود بالا میره و یا ضعیف میشه گاهی اونقدر تند تند می زنه و پر صدا انگار یک  کارخونه است و گاهی هم برعکس. من هم گذاشتیم به حساب اعصاب ولی دیدم نه دیگه دو تا پله هم نمی تونم بالا برم نفس کم میارم این قلب هم تند می زنه  بدبختی من هم این بود که اداره پله داره و من هم روزی چند بار باید از این پله ها بالا برم من هم رفتم دکتر و آزمایش و این حرفها باور کنید تا حالا به 3 تا دکتر نشون دادم و هر سه تا هم به یمن تحصیلاتشون 3 نظر تفاوت اولی گفت اشکال از دریچه میترال دومی گفت غده تیروئیدتون مشکل داره و سومی هم گفت مال اعصاب و هر کدوم هم یه درمان مجزا حالا پیدا کنید پرتقال فروش رو .........من هم طب خودم رو تجویز کردم یعنی بی خیال!!!!!!!! میترسم قرص ها رو بخورم بدتر بشم پس همه رو انداختم دور و تا مجبور نشم دیگه نمیرم دکتر چون دردسرش بیشتر.
این مطلب رو که خوندم دلم برای خوانندگان سوخت آخه اگه بخوان یک کامنتی بذارن مگه میشه یه این چرت و پرتها جواب داد در آخر هم یک شعر براتون میذارم از یکی از شاعرهای همشهری که پنجشنبه یک بزرگداشت برای او برپا کردند که من هم دعوتم البته  دعوت نامه به اسم بابا ولی من و بابا نداریم اون که دعوت بشه انگار من دعوت شدم!!!!!! پس اگه مطلب ما رو قابل نظر ندونستید یه نظر در مورد شعر بدید تا من هم اونجا خودی نشون بدم

((گذشت))
با خورشید میشد مگر قدم بردارم
در خیابان با تو اگر قدم بر میداشتم
یا رد نیمکت پارکها با تو شعری اگر که می خواندم
فاصله بگیر پس از تو ازحدس هایت
و بعد از آن نگاه بکن سکوتم را
این طور نیست
می توانست اما شکل چشمها و صدایت را
بیاورد روی کاغذها
چراغی که در من ،تو دیده بودی دگر مرده ست
نمی خواستم این طور تورا سراسیمه
نمی خواستم در کوچه های خلوت ترس مرا بر دارد
حالا بگو صدای شاعری که دست تو دادم
کی پس به من خواهی داد
این چشمها می توانست شعرهای خوبی را امضا کند
بدون آنکه من گناه کنم
و بگذریم اما گذشت دیگر!!!!!!!

هرمز علیپور

هر کاری کردم نشد از این شکلکها استفاده کنم یکی می تونه کمکم کنه آخه با پارسی بلاگ بلد نبستم ممنون میشم
 


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ