سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 78626
کل یادداشتها ها : 27
خبر مایه


 


این هفته رو کامل مرخصی گرفتم ولی با کمی کلک آخه به یک نفر تو 2 ماه که 2 بار مرخصی نمیدن هنوز عرق مرخصی قبل خشک نشده برای همین دست زدم به انجام یک عملیات کماندویی با رییس محترمه(از حالا بدونید  که رییس شعبه من یک  خانم یک وقت فکر نکنید که این دختر چه پررو)با خانم تماس گرفتیم کمی هم صدا رو دورگه کردم که یعنی حالم اصلا خوب نیست و از این حرفا ولی اصلا حرف مرخصی رو نزدم و شروع کردم به ناله و گلایه از وضعیت جوی و سرما بی سابقه و که خیلی برام بده و این جور حرفها (توی دوران جنگ بزرگ شدن هم این سودها رو داره )و از آن جایی که ایشون خانم محترمی هستند با مهربونی تمام گفتند که می تونی یک هفته مرخصی بگیری فقط یک نامه از دکتر بیار من هم سریع با یکی از اقوام که دکتر تماس گرفتم و ..........باقی ماجرا هم که روشن می بینید که به جان خودم من درخواست ندادم به اصرار رییس مرخصی گرفتم جون خودم حالا این همه تکاپو برای چی بود برای این بود که من میخوام شغلم رو عوض کنم (وای به حال هرکی که این روبه گوش رییسم برسونه چون از اسرار اف بی آی و موساد هم سری تر) به چند جایی پیشنهاد کار دادم که یکیشون50%درست شده اون هم از طرف من .............. کارهای اداری رو انجام دادم و منتظر جوابم .فقط دعا کنید درست بشه آخه دیگه از کار تو دادگاه خسته شدم محیطش و همکارها و............اصلا نمی دونم اونجا چه کاره ام کارمند،مشاور حقوقی.دفتر دار یا آبدارچی به خدا نمی دونم تازه مهمترو حیاتی تر از همه این انگیزه زندگی حقوق ، آخه 2 3 ماهی یک بار حقوق میدن تازه اون هم با منت انگار ارث باباشون رو دارن خیرات می کنند ..........
ولی این کار یک کم سخته آخه باید برم روستا  ولی خوب من هم که سرم درد میکنه برای این جور این  کار پس خدا کنه که درست بشه
این چند روزه فهمیدم که از هر 10 دکتر ایرانی 9  تاشون بی سوادند بخصوص فارغ التحصیلان جدید چرا؟یک چند وقتی که این قلب من بازی در میاره این ضربانش تنظیم نیست خود به خود بالا میره و یا ضعیف میشه گاهی اونقدر تند تند می زنه و پر صدا انگار یک  کارخونه است و گاهی هم برعکس. من هم گذاشتیم به حساب اعصاب ولی دیدم نه دیگه دو تا پله هم نمی تونم بالا برم نفس کم میارم این قلب هم تند می زنه  بدبختی من هم این بود که اداره پله داره و من هم روزی چند بار باید از این پله ها بالا برم من هم رفتم دکتر و آزمایش و این حرفها باور کنید تا حالا به 3 تا دکتر نشون دادم و هر سه تا هم به یمن تحصیلاتشون 3 نظر تفاوت اولی گفت اشکال از دریچه میترال دومی گفت غده تیروئیدتون مشکل داره و سومی هم گفت مال اعصاب و هر کدوم هم یه درمان مجزا حالا پیدا کنید پرتقال فروش رو .........من هم طب خودم رو تجویز کردم یعنی بی خیال!!!!!!!! میترسم قرص ها رو بخورم بدتر بشم پس همه رو انداختم دور و تا مجبور نشم دیگه نمیرم دکتر چون دردسرش بیشتر.
این مطلب رو که خوندم دلم برای خوانندگان سوخت آخه اگه بخوان یک کامنتی بذارن مگه میشه یه این چرت و پرتها جواب داد در آخر هم یک شعر براتون میذارم از یکی از شاعرهای همشهری که پنجشنبه یک بزرگداشت برای او برپا کردند که من هم دعوتم البته  دعوت نامه به اسم بابا ولی من و بابا نداریم اون که دعوت بشه انگار من دعوت شدم!!!!!! پس اگه مطلب ما رو قابل نظر ندونستید یه نظر در مورد شعر بدید تا من هم اونجا خودی نشون بدم

((گذشت))
با خورشید میشد مگر قدم بردارم
در خیابان با تو اگر قدم بر میداشتم
یا رد نیمکت پارکها با تو شعری اگر که می خواندم
فاصله بگیر پس از تو ازحدس هایت
و بعد از آن نگاه بکن سکوتم را
این طور نیست
می توانست اما شکل چشمها و صدایت را
بیاورد روی کاغذها
چراغی که در من ،تو دیده بودی دگر مرده ست
نمی خواستم این طور تورا سراسیمه
نمی خواستم در کوچه های خلوت ترس مرا بر دارد
حالا بگو صدای شاعری که دست تو دادم
کی پس به من خواهی داد
این چشمها می توانست شعرهای خوبی را امضا کند
بدون آنکه من گناه کنم
و بگذریم اما گذشت دیگر!!!!!!!

هرمز علیپور

هر کاری کردم نشد از این شکلکها استفاده کنم یکی می تونه کمکم کنه آخه با پارسی بلاگ بلد نبستم ممنون میشم
 


تست   




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ