سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 4
کل بازدید : 78591
کل یادداشتها ها : 27
خبر مایه


ما همه یک حس کودکانه رو تو وجودمون پنهان کردیم گه گاهی فراموشش میکنیم گاهی هم نه ، گاهی بهش بها میدیم گاهی هم اصلا فراموش میکنیم که بچه بودیم و این روزها اون روزهاست خیلی دلم برای دوران کودکی تنگ شده برای اون دوران پر شر و شور.................امروز یک اقا با زرنگی تونست بچه  رو از خانم بگیره هنوز هم صدای گریه بچه تو گوشم نمیدونید چطور مامانش رو صدا میزد دل سنگ هم آب میشد کاش به خاطر اون بچه کوتاه می اومدند من خودم از موافقین طلاقم و به نظرم وقتی ادامه زندگی ممکن نباشه باید طلاق گرفت ولی وقتی پای بچه میاد وسط یک کم باید جدی تر فکر کرد ،مرد با زرنگی خانمش رو راضی کرده بود که مهریه رو ببخشه و در قبال اون بچه رو بگیره خانم هم قبول کرده ولی این رو نمیدونست که ولایت پدر یک ولایت قهری و هیچ حکم و قانونی نمیتونه اون رو از پدر سلب کنه ولی مهریه با بخشش از طرف زن دیگه غیر قابل بازگشت و نمیدونست که باید مسئله دریافت بچه را ثبتی کنه و مرد هم با تونست هم از پرداخت مهریه راحت بشه و هم بچه رو بگیره هرچند که به نظر تنها دلیل گرفتن اون بچه آزار مادر بود نه چیز دیگه!! کاش خانمها قبل از اقدام به طلاق تمام جوانب رو با یک مشاور حقوقی در میون بذارند تا به این راحتی تنها حربه خودشون رو از دست ندهند و با اجرای قوانین مالی جدید به دیگه زندان رفتن مردان هم به خاطر مهریه منتفی میشه .........نمیدونم آخه ما مگه عمر جاودانی داریم که اینقدر همدیگر رو آزارمیدیم بعد هم با 4 تا بند و تبصره و قانون کارامون رو برای دیگران مجاب می کنیم فکر میکنم دیگه زمانی رسیده که باید انسانی تر فکر کنیم وگرنه سرنوشت بدی در انتظارمون.........

ز وبلاگ حقوق خانواده و قانون  دیدن کنید اطلاعات خوبی در مورد قانون بهتون میده

تمام دنیا رو برف برده به غیر این شهرکه ما هرچی به گوشش خوندیم دریغ  از یک بارون.......آب و هوای اینجا که بهاری شده تمام دوروبر پراز سبزه از حالا معلومه که بهار خوبی داریم

 


  
 
امروز یک پرونده عجیب داشتیم شاید برای من عجیب باشه یک خانم برای استرداد جهیزیه مراجعه کرده بود وقتی شوهرش اومد و دلایل طرفین رو گوش کردیم فهمیدیم که این زن دوم آقا و نکته عجیب هم این بود که این آقا پسر تنها 23 سال داره و فاصله 2 ازدواجش تنها دو ماه این پسر آتقدر بی ادب و بی تربیت بود که اولین فکری که به ذهن آدم می رسید این بود که از پنجره اتاق پرتش کنه بیرون وقیح ترین پسری بود که توی عمرم دیده بودم آن قدر پر رو بود که در دادگاه هم به همسرش توهین میکرد حالا اگه توی خونه حتما" کتکش میزد
خنده دار تر اینکه طرف سو پیشینه داشت و برای مواد مخدر به زندان رفته بود وقتی خانمش معتاد بودن اون رو مطرح کرد با پر رویی تمام گفت که من در تمام عمرم مواد مخدر ندیدم ....نمیدونم این خانواده ها چرا به این راحتی و نشناخته با ازدواج دخترانشان موافقت میکند به نظر من بالاترین علت طلاق و ناهنجاریهای خانوادگی عدم شناخت طرفین و نبود فاکتور های مناسب میان طرفین است شاید حرف اشتباهی ولی اگر امکان شناخت طرفین به راحتی مهیا میشد شاید این مشکلات در همامن مراحل اولیه نمود پیدا میکرد و بالطبع جدا شدن هم آسان بود هرچند که به قول دوستم مردها همیشه بعد عقد خودشون رو نشون میدن!!!
 
بالاخره تمام شد و بنده عملا" تا یک هفته دیگه خانه نشین میشم ......روز شنبه در یک اقدام باور نکردنی اتاق ما رو عوض کردند  (اصلا این روسا جدید وقتی پست جدید رو میگرند تنها کاری که بلند همین جابه جایی )و ما با یکی از این حاجی بازاریهای گردن کلفت و یک نفر دیگه که پیش از این سایه اونو با تیر میزدم  و یک کمی  هم حرفش پیش رییس زیادی خریدار داره ،هم اتاق شدیم دیگه فاجعه بدتر از این نیست که تو از کسی متنفر باشی آن وقت مجبور یک نصف روز تحملش هم کنی این چند روز رو تحمل کردم تا اینکه امروز دیگه پرمون خورد به پر هم عوضی فکر کرده از دماغ فیل افتاده وقتی به رییس گفتیم ،ایشون هم به پاس این یک سال نیم کار ما خیلی راحت در جواب ما گفتند اگه ناراحتید می تونید برید خیلی ها منتظر این شغل شما هستند(حالا نه اینکه خیلی هم مزایا داره) من و دوستام هم با هم درخواست استعفا دادیم که خوشبختانه موافقت شد و فقط تا 28 بهمن میریم که آمار ماه ناقص نشه و پرونده های جاری رو صفر کنیم این هم از این بنده بطور رسمی از هفته دیگه خونه نشین میشم ولی نمیدونم چرا زیاد ناراحت نیستم راستش رو بخواین این روزها   مدام دنبال بهانه ایی بودم برای رها کردن کار که خودشون بهونه رو دادند دستم   
 دیگه محیط جوری شده بود که توانایی ماندنم داشت تمام میشد .....نمیدونم کار درستی بود یا نه ولی در حال حاضر فکر کنم بهترین کار رو انجام دادم !!!!!
 

  


دیدن یک معلم قدیمی امروز برایم خاطرات گذشته را زنده کرد البته نه خاطراتی چندان خوب را،من آدم کینه ایی نیستم ولی آنچنان نفرتی از این معلم پرورشی توی دلم بود که بعد گذشت ای همه سال نتونستم با صمیمیت با اون روبرو بشم ،این خانم در دوران دبستان ما معلم پرورشی بود که انگار از سوی خدا به او وحی شده بود که تمام ما را در آن دوران تبدیل به بهترین بنده های خدا کند از تمام بچه ها امتحان نماز گرفت و هر کدام که بلد نبودیم و یا حتی کوچکترین اشتباه داشتیم به عنوان دشمن خدا به بقیه بچه ها معرفی میشدیم که از شانس بد من هم در دسته دوم بودم آخه شما حساب کنید بچه سوم یا چهارم دبستان چطور میتونه به زبان فصیح عربی اون کلمات رو تلفظ کنه؟ این منجی عالم !!همه ما رو مجبور کرد که یک ساعت بیشتر از مدت زمان در مدرسه بمانیم  و تحت نظر خانم به تعلیمات دینی بپردازیم در دوران حکومت این خانم پوشیدن جوراب و مانتو رنگی ممنوع و جزء جرایم غیر قابل گذشت بود  من که تمام این حالات فعلی  روحیم رو منتسب به اعمال او میدانم خجالتی بودن مفرط منزوی بودن و عدم علاقه به رنگهای شاد و...و جالبتر این که علت مراجعه ایشون به دادگاه به خاطر برادرزاده شان بود که به جرم شرب خمر(استعمال مشروب)برایش حد بریده بودند !!!!!  تازه خنده دار آنکه با اون تحکم همیشگی از من پرسید تو رو برای چی اوردند!!!خیلی دلم میخواست یک جوری انتقام اون دوران رو که میتونست بهترین دوران زندگیم باشه از او میگرفتم
من خودم 2 سال دبیر فلسفه و منطق بودم و به چشم خودم تفاوتهای میان گذشته و امروز رو دیدم دختران با چهر هایی آرایش کرده و مانتو هایی رنگارنگ و موهایی که به انواع مدلها آراسته، در سر کلاس هم تمام مدت تنها تفکرشان مرد رویایاهایشان بود که سوار بر اسب چشم انتظارش بودند و به تنها علتی که به مدرسه نمی آمدند درس بود در حقیقت مدرسه بهانه ایی بود برای فرار از خانه و قرارهای بیرون از خانه و جالبتر آنکه بعد از اتمام مدرسه بیشترشان قابل شناسایی نبودند !!! نمیدونم شاید سرانجان آن همه تنبیه و سخت گیری ها همین باشد ؟ در خاطرات دکتر کزازی خواندم که در سفری به اسپانیا از فساد در اسپانیا نالیدند و دوستشان برایش توضیح دادند که به علت فشارهای دوران حکومت فرانکو (زمامدار سابق اسپانیا) ما امروز به این مرحله رسیده ایم   متاسفانه فرهنگ ما ایرانیان   فرهنگ افراط و تفریط است و عادت داریم با هر پدیده نوینی به مخالفت بپردازیم  شاید علت تمام این افراط و تفریط در مواردی همچون پاکدشت و خفاش وشب و موارد دیگر نمود پیدا کرده است

از همه دوستان که به نوعی در آن دوران ...اصلا نمیدونم اسمش رو چی بذارم افسردگی ،دلتنگی و یا ...بهرحال در اون دوران همراهم بودند ممنونم و امیدوارم به زودی زود جبران کنم و خوشحالم که دوستان خوبی مثل شما دارم
 
بچه های خوزستانی این مطلب رو حتما بخونند البته درستی و یا غلط بودنش رو نمیدونم


  

 

کسلم و خسته هرجند که به تو قول داده ام که این دو واژه را از فرهنگ لغتم پاک کنم ولی با عرض شرمندگی این احساس گنگ و لعنتی داره من رو از پا درمیاره از همه چیز خسته ام یک احساس بیهودگی بدجوری داره آزارم میده از این صدای تیک تیک بیهوده ساعت بیزارم .............امروز خسته کننده تریم روز عمرم بود مدام سرصدا جیغ و فریاد و من مملو از یک تنهایی مفرط به این میدان ستیز مینگرم ....مسخره است نمیدانم دل سنگ شده ام یا آنکه آن قدر نادیده ها را دیده ام که بیعار شده ام دیگر حتی دلم برای هیچ کس نمی سوزد ...........خسته ام و یک حس بیمارگونه تمام تنم را پوشانده حس مردنی پریشان راستی   چه مرگم شده؟ به تو قول داده ام دردم را بیابم ولی یافتن درد بی درمان چه سودی دارد؟!کاش پنجره ام شیشه هایی کدر نداشت و کاش هنوز بسان کودکیم میتوانستم آسمان و خورشید را با سرانگشتانم لمس کنم  کاش تنها یک روز برای این دل رنجورم زندگی
 میکردم کاش...............
نازنینم چه زیبا بازگو کردی آنچه را که دز نهانخانه ام دلم پنهان است

کاش چون پاییز بودم ،کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشکهایم همچو باران دامنم را چنگ میزد
وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم
 وحشی و پرشور و رنگ آمیز بودم

فروغ فرخزاد

 

 


  


 امروز حسابی دلتنگم  خواستم چند بار بنویسم ولی کلمات نتونستند  حرف دلم رو بازگو کنند  ،دیدم که این شعر خیلی نزدیک به حرف دلم، شاید تمام حرفهای من هم در این شعر جاری باشد  ،  شاید.............


،از تهی سرشار
جویبار لحظه ها جاریست
چون سبوی تشنه کآندر خواب بیند آب ،واندر آب بیند سنگ،
دوستان و دشمنان را می شناسم  من
زندگی را دوست می دارم
مرگ را دشمن
وای ،اما_با که باید گفت این؟_من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن


جویبار لحظه ها جاری                   مهدی اخوان ثالث

برام دیگه هیچ چیز مهم نیست حتی اگه این حرفم رو هیچوقت نفهمی یا نشنوی.....مهم اینه که تو یک غروب جمعه من دلتنگم و سبب دلتنگیم تویی

 


  

 

فکر میکردم که عشق مرده ولی باور نداشتم نمیتونستم به خودم بقبولانم که دوست داشتن ،ایثار و عشق مثل دیگر لحظات کودکی در قصه هایمادربزرگها گم شده ،همیشه فکر میکردم با کمی تلاش هنوز هم میشه عشق رو در ته یک چاه ،میان یک آتش برافروخته و یا در دل یک کوه پیدا کرد ولی این روزها خوب فهمیدم که بیش از آنچه من فکر میکنم انسانیت و عشق گم شده اند .
امروز یک مرد ،تنها به علت ابتلا همسرش به بیماری سرطان به دادگاه درخواست ازدواج مجدد را ارائه داد  به همین راحتی  عشق و محبت تمام شد حتی به  احترام زندگی مشترک صبر نکرد تا همسرش روزگار باقی مانده را به خوبی به آخر برساندو وحشتناک تر لایحه ایی بود که زن به علت عدم توانایی به دادگاه ارائه داده بود و شرح مصیبتهایی بود در خانه آن مرد کشیده بود ولی خوشبختانه این بار قانون به دفاع از زن براومد و تونستیم دادخواست رو باطل کنیم چون تا زمانی که حکم عدم تمکین صادر نشده باشه دادخواست ازدواج مجدد قبول نیست و در این مورد خاص هم فکر نمیکنم حکم عدم تمکین به ضرر زن باشه ولی با این همه هیچ تغییری در صورت مسئله حاصل نمیشه ؛ نمیدونم بعضی اوقات به خودم میگم مگه میشه انسانیت تتا به این حد خفیف و پست شده باشه؟؟یادم وقتی یکی از عزیزانم  مبتلا به بیماری ام اس شد اولین اتفاق طرد و آزارهای روحی و روانی مداوم از سوی شوهرش بود به طوری خودش رو کاملا منزوی کرد و هیچ وقت هم نفهمیدم که چرا درخواست طلاق نداد؟شاید همان عشق مانع شد نمیدونم هیچوقت هم ازش نپرسیدم ولی با کار در دادگاه فهمیدم که در هنگام حوادث و یا بیماریهایی که برای یکی از زوجین حادث میشه استقامت و بردباری و انسانیت زنان بیش از مردان است!!!!!
این روزها اونقدر ماده و تبصره در مورد جنایت و جرم خوندم که دیونه نشم خوبه یه عالم تبصره و رای وحدت رویه خوندم که به راحتی میشه قاتل رو از مجازات مبری کرد البته تو کتاب قانون وگرنه در دادگاه ما چیزی که اجرا نمیشه این قوانین مدون،خلاصه اگه خواستید کسی رو بکشید قبلش با من یک تماس بگیرید!!!  حسابی کلافه و سردرگم این مشکلات لعنتی از یک طرف محیط کار هم از طرف دیگه ،رییس هم عوض شده و احتمال داره من و دوستام که کارمند رسمی نیستیم رو از کار مرخص کنه به همین راحتی اگه بیکار بشم نمیدونم باید چه  کار کنم البته یکی از آقایون همکار پیشنهاد دادند که بهتره خیاطی و گلسازی و...یادبگیریم که   خیلی بهتر از کار در دادگاه چون از نظر ایشون محیط دادگاه برای یک خانم نامناسب و من چقدر از همکار بودن با این مرد روشنفکر و امروزی خوشحالم!!!!!!!!
خیلی خسته ام خیلی کاش میشد فقط برای چند لحظه این چشمها رو میبستم و دیگه به هیچ چیز فکر نمیکردم خیلی خسته ام انگار غم تمام دنیا رو دوش من ...................

بعد از او دیگر چه می جویم؟
بعد از او دیگر چه می پایم ؟
اشک سردی تا بیفشانم
گور گرمی تا بیاسایم
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام ،دستی
دانه اندوه می کارد
فروغ

 اینجا داره بارون میاد و چه بارون زیبایی ودر آخراز کیمیا خاتون عزیز هم بابت لوگو ممنونم هرچند که هرکاری میکنم در قسمت لوگو من قرار نمیگیره اگه کسی هم کمکم کنه ممنون میشم

 دوشیزه ایرانی یک نظرسنجی انجام داده که اگه در اون شرکت کنید نظر سنجی واقعی تر به نظر میاد البته صبر کنید چون صفحه یک مقدار دیر بالا میاد !

  نازنین نظام شهیدی هم درگذشت


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ