سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 7
کل بازدید : 78668
کل یادداشتها ها : 27
خبر مایه


< 1 2 3 >

هفته بدی نبود البته اگر امتحان رو از اتفاقات چند روزه پیش فاکتور بگیرم ،دیدن دوستان و تجدید خاطره ها شاید برای بار دیگر به من انگیزه جدیدی داد فهمیدن اون قدرها هم که فکر میکنم تنها نیستم و تنها فاصله هایند که مسبب این تنهایی هستند ، بعد مدتها رسیدن به چند هم زبان هم درد و هم رشته که حرف دلت رو بفهمند بزرگترین اتفاق این چند روزه بود
ما 6 دوست بودیم در تمام 4 سال به ندرت بدون هم دیده می شدیم تمام کلاسها رو با هم می گرفتیم حرف هم رو می فهمیدیم حتی اگر مخالف نظر هم بودیم ولی باز هم برای عقاید هم احترام قائل بودیم همه از این هماهنگی ما در تعجب بودند ولی اتمام دانشگاه یعنی پایان همه چیز و ازدواج ب دوستان و مشکلات اولیه روابط ها رو کم کرد و تنها به یک تماس تلفنی محدود شد  و حالا که به آرامش رسیدیم برای ما یک دوره جدید دوستی آغاز شده انگار این رکود 3 ساله باعث پختگی تک تک ما شده ولی دیدن دوستان قدیمی در هیات جدید (همسر و مادر بودن)برام خیلی جالب بود این چند روز آنقدر حرف زده ام و درددل کردم که فکر کنم چند هفته ایی به یک آرامش نسبی برسم ......نمیدونم شاید!!!!!!  
همسر یکی از دوستام یکی از همکلاسی های دانشگاهی من ، باسواد ترین دانشجو حقوقی که من میشناسم و جدای از درس بهترین پسری که تا حالا با اون برخورد داشتم همیشه برای ما مثل یک برادر بود در تمام مشکلات انسان بدون هیچ پیچ و خم اخلاقی ، که هیچ وقت از آشنایی با اون پشیمون نشدم ،  تا چند ماه دیگه که نتیجه اختبار اعلام بشه بطور رسمی وکیل میشه
عباس تعریف میکرد از مشکلات زنان در دادگاه ومی گفت خدا نکنه پای هیچ زنی به این مراجع باز بشه یک پرونده داشت در مورد خانمی که فوق لیسانس و شوهرش مهندس ، شوهر معتاد بود و در یک اقدام جنون آمیز قصد کشتن همسر و بچه رو داشت که با فریاد خانم ، همسایه ها به کمکش اومدند وقتی برای شکایت به شورای حل اختلاف رفت و تمام مدارک پزشکی قانونی و شواهد رو به شورا ارائه داد از او پرسیدند که همسرتون توانایی مالی برای نگهداری شما داره خانم هم جواب داده بله و شورا رای داده شکایت شما قابل قبول نیست و پرونده رو به دادگاه ارجاع نداده از نظر اعضا شورا تنها دادن نفقه ملاک خوب بودن همسر حالا این شوهر شما
می خواد معتاد باشه فساد اخلاقی داشته باشه یا هر مشکل دیگه
امتحان فوق هم که نپرسید افتضاح بود تا حالا امتحان بد خیلی دادم ولی این دیگه نوبر بود جزای اختصاصی خیلی سخت بود بیشتر از قسمتی بود که من نخونده بودم جعل وکلاهبرداری  . اسم من هم اشتباه شده بود کلی هم دردسر با اصلاح اسمم داشتم ، چند تا از سوالات هم جوابش تو گزینه ها نبود و این دیگه آخرش بود اول فکر کردم اشکال از معلومات من ولی بعد  که پرسیدم دیدم نه بابا همه همین مشکل رو دارند دیگه وقتی 20 سال سازمان سنجش دست یک گروه خاص باشه  بهتر از این نمیشه !!!!!!!!!
 
بیا ره توشه برداریم
قدم در را بی برگشت بگذاریم
کجا؟ هرجا که پیش آید
بدانجایی که می گویند خورشید غروب ما
زند بر پردهء شبگیرشان تصویر
بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید :زود
و زین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد :دیر

مهدی اخوان ثالث

 


 


  

من
باد و
مادر هوا خواهم شد
و گردش زمین را
بسان جنبش مولی
در گنداب تنم احساس خواهم کرد     شاملو

این روزها درگیر یک تکرارم یک اندیشه سرد و تنهایی مفرط البته مثل قدیم آزارم نمیده ولی دنبال یک جواب برای یک پرسشم! این روزها دنبال خودمم از پی خودم کوچه پس کوچه های ذهنم را میگردم و سعی میکنم از قفسه های  پوشیده از گرد و خاکش به جواب برسم ولی با این همه باز درگیرم با وجود خودم . این روزها به دنبال جای  د نجم تا فکر کنم به آنچه که باید باشم نیستم به این تنهایی فلسفی و شکستهای پی د ر پی ، دیگر تویی وجود ندارد برخلاف همه چشم براه تویی هم نیستم ولی با این همه لعنت به این  هیاهوی  پر از تنهایی.......
حیرانیم را ببخش و پریشانیم را مرهم باش و باورم کن که من در دسیسه یک تصمیمم یک پایان شاد برای خودم و خودم........باز هم در آن تسلسل تهوع آور گرفتارم  بی هیچ هدف و انگیزه ایی و باز هم منم هزاران آرزوی بر باد رفته

******************************

این عکسها از  منطقه ایی در 75 کیلومتری شهر من جاتون خالی خیلی خوش گذشت و حسابی هم برف بازی کردیم دیگه حالا دوستان  تبریزی و رشتی به ما نخندند که این برفها کمه آخه یکی از معایب زندگی تو جنوب همینه

 

 


  

ما همه یک حس کودکانه رو تو وجودمون پنهان کردیم گه گاهی فراموشش میکنیم گاهی هم نه ، گاهی بهش بها میدیم گاهی هم اصلا فراموش میکنیم که بچه بودیم و این روزها اون روزهاست خیلی دلم برای دوران کودکی تنگ شده برای اون دوران پر شر و شور.................امروز یک اقا با زرنگی تونست بچه  رو از خانم بگیره هنوز هم صدای گریه بچه تو گوشم نمیدونید چطور مامانش رو صدا میزد دل سنگ هم آب میشد کاش به خاطر اون بچه کوتاه می اومدند من خودم از موافقین طلاقم و به نظرم وقتی ادامه زندگی ممکن نباشه باید طلاق گرفت ولی وقتی پای بچه میاد وسط یک کم باید جدی تر فکر کرد ،مرد با زرنگی خانمش رو راضی کرده بود که مهریه رو ببخشه و در قبال اون بچه رو بگیره خانم هم قبول کرده ولی این رو نمیدونست که ولایت پدر یک ولایت قهری و هیچ حکم و قانونی نمیتونه اون رو از پدر سلب کنه ولی مهریه با بخشش از طرف زن دیگه غیر قابل بازگشت و نمیدونست که باید مسئله دریافت بچه را ثبتی کنه و مرد هم با تونست هم از پرداخت مهریه راحت بشه و هم بچه رو بگیره هرچند که به نظر تنها دلیل گرفتن اون بچه آزار مادر بود نه چیز دیگه!! کاش خانمها قبل از اقدام به طلاق تمام جوانب رو با یک مشاور حقوقی در میون بذارند تا به این راحتی تنها حربه خودشون رو از دست ندهند و با اجرای قوانین مالی جدید به دیگه زندان رفتن مردان هم به خاطر مهریه منتفی میشه .........نمیدونم آخه ما مگه عمر جاودانی داریم که اینقدر همدیگر رو آزارمیدیم بعد هم با 4 تا بند و تبصره و قانون کارامون رو برای دیگران مجاب می کنیم فکر میکنم دیگه زمانی رسیده که باید انسانی تر فکر کنیم وگرنه سرنوشت بدی در انتظارمون.........

ز وبلاگ حقوق خانواده و قانون  دیدن کنید اطلاعات خوبی در مورد قانون بهتون میده

تمام دنیا رو برف برده به غیر این شهرکه ما هرچی به گوشش خوندیم دریغ  از یک بارون.......آب و هوای اینجا که بهاری شده تمام دوروبر پراز سبزه از حالا معلومه که بهار خوبی داریم

 


  
 
امروز یک پرونده عجیب داشتیم شاید برای من عجیب باشه یک خانم برای استرداد جهیزیه مراجعه کرده بود وقتی شوهرش اومد و دلایل طرفین رو گوش کردیم فهمیدیم که این زن دوم آقا و نکته عجیب هم این بود که این آقا پسر تنها 23 سال داره و فاصله 2 ازدواجش تنها دو ماه این پسر آتقدر بی ادب و بی تربیت بود که اولین فکری که به ذهن آدم می رسید این بود که از پنجره اتاق پرتش کنه بیرون وقیح ترین پسری بود که توی عمرم دیده بودم آن قدر پر رو بود که در دادگاه هم به همسرش توهین میکرد حالا اگه توی خونه حتما" کتکش میزد
خنده دار تر اینکه طرف سو پیشینه داشت و برای مواد مخدر به زندان رفته بود وقتی خانمش معتاد بودن اون رو مطرح کرد با پر رویی تمام گفت که من در تمام عمرم مواد مخدر ندیدم ....نمیدونم این خانواده ها چرا به این راحتی و نشناخته با ازدواج دخترانشان موافقت میکند به نظر من بالاترین علت طلاق و ناهنجاریهای خانوادگی عدم شناخت طرفین و نبود فاکتور های مناسب میان طرفین است شاید حرف اشتباهی ولی اگر امکان شناخت طرفین به راحتی مهیا میشد شاید این مشکلات در همامن مراحل اولیه نمود پیدا میکرد و بالطبع جدا شدن هم آسان بود هرچند که به قول دوستم مردها همیشه بعد عقد خودشون رو نشون میدن!!!
 
بالاخره تمام شد و بنده عملا" تا یک هفته دیگه خانه نشین میشم ......روز شنبه در یک اقدام باور نکردنی اتاق ما رو عوض کردند  (اصلا این روسا جدید وقتی پست جدید رو میگرند تنها کاری که بلند همین جابه جایی )و ما با یکی از این حاجی بازاریهای گردن کلفت و یک نفر دیگه که پیش از این سایه اونو با تیر میزدم  و یک کمی  هم حرفش پیش رییس زیادی خریدار داره ،هم اتاق شدیم دیگه فاجعه بدتر از این نیست که تو از کسی متنفر باشی آن وقت مجبور یک نصف روز تحملش هم کنی این چند روز رو تحمل کردم تا اینکه امروز دیگه پرمون خورد به پر هم عوضی فکر کرده از دماغ فیل افتاده وقتی به رییس گفتیم ،ایشون هم به پاس این یک سال نیم کار ما خیلی راحت در جواب ما گفتند اگه ناراحتید می تونید برید خیلی ها منتظر این شغل شما هستند(حالا نه اینکه خیلی هم مزایا داره) من و دوستام هم با هم درخواست استعفا دادیم که خوشبختانه موافقت شد و فقط تا 28 بهمن میریم که آمار ماه ناقص نشه و پرونده های جاری رو صفر کنیم این هم از این بنده بطور رسمی از هفته دیگه خونه نشین میشم ولی نمیدونم چرا زیاد ناراحت نیستم راستش رو بخواین این روزها   مدام دنبال بهانه ایی بودم برای رها کردن کار که خودشون بهونه رو دادند دستم   
 دیگه محیط جوری شده بود که توانایی ماندنم داشت تمام میشد .....نمیدونم کار درستی بود یا نه ولی در حال حاضر فکر کنم بهترین کار رو انجام دادم !!!!!
 

  


دیدن یک معلم قدیمی امروز برایم خاطرات گذشته را زنده کرد البته نه خاطراتی چندان خوب را،من آدم کینه ایی نیستم ولی آنچنان نفرتی از این معلم پرورشی توی دلم بود که بعد گذشت ای همه سال نتونستم با صمیمیت با اون روبرو بشم ،این خانم در دوران دبستان ما معلم پرورشی بود که انگار از سوی خدا به او وحی شده بود که تمام ما را در آن دوران تبدیل به بهترین بنده های خدا کند از تمام بچه ها امتحان نماز گرفت و هر کدام که بلد نبودیم و یا حتی کوچکترین اشتباه داشتیم به عنوان دشمن خدا به بقیه بچه ها معرفی میشدیم که از شانس بد من هم در دسته دوم بودم آخه شما حساب کنید بچه سوم یا چهارم دبستان چطور میتونه به زبان فصیح عربی اون کلمات رو تلفظ کنه؟ این منجی عالم !!همه ما رو مجبور کرد که یک ساعت بیشتر از مدت زمان در مدرسه بمانیم  و تحت نظر خانم به تعلیمات دینی بپردازیم در دوران حکومت این خانم پوشیدن جوراب و مانتو رنگی ممنوع و جزء جرایم غیر قابل گذشت بود  من که تمام این حالات فعلی  روحیم رو منتسب به اعمال او میدانم خجالتی بودن مفرط منزوی بودن و عدم علاقه به رنگهای شاد و...و جالبتر این که علت مراجعه ایشون به دادگاه به خاطر برادرزاده شان بود که به جرم شرب خمر(استعمال مشروب)برایش حد بریده بودند !!!!!  تازه خنده دار آنکه با اون تحکم همیشگی از من پرسید تو رو برای چی اوردند!!!خیلی دلم میخواست یک جوری انتقام اون دوران رو که میتونست بهترین دوران زندگیم باشه از او میگرفتم
من خودم 2 سال دبیر فلسفه و منطق بودم و به چشم خودم تفاوتهای میان گذشته و امروز رو دیدم دختران با چهر هایی آرایش کرده و مانتو هایی رنگارنگ و موهایی که به انواع مدلها آراسته، در سر کلاس هم تمام مدت تنها تفکرشان مرد رویایاهایشان بود که سوار بر اسب چشم انتظارش بودند و به تنها علتی که به مدرسه نمی آمدند درس بود در حقیقت مدرسه بهانه ایی بود برای فرار از خانه و قرارهای بیرون از خانه و جالبتر آنکه بعد از اتمام مدرسه بیشترشان قابل شناسایی نبودند !!! نمیدونم شاید سرانجان آن همه تنبیه و سخت گیری ها همین باشد ؟ در خاطرات دکتر کزازی خواندم که در سفری به اسپانیا از فساد در اسپانیا نالیدند و دوستشان برایش توضیح دادند که به علت فشارهای دوران حکومت فرانکو (زمامدار سابق اسپانیا) ما امروز به این مرحله رسیده ایم   متاسفانه فرهنگ ما ایرانیان   فرهنگ افراط و تفریط است و عادت داریم با هر پدیده نوینی به مخالفت بپردازیم  شاید علت تمام این افراط و تفریط در مواردی همچون پاکدشت و خفاش وشب و موارد دیگر نمود پیدا کرده است

از همه دوستان که به نوعی در آن دوران ...اصلا نمیدونم اسمش رو چی بذارم افسردگی ،دلتنگی و یا ...بهرحال در اون دوران همراهم بودند ممنونم و امیدوارم به زودی زود جبران کنم و خوشحالم که دوستان خوبی مثل شما دارم
 
بچه های خوزستانی این مطلب رو حتما بخونند البته درستی و یا غلط بودنش رو نمیدونم


  

 

کسلم و خسته هرجند که به تو قول داده ام که این دو واژه را از فرهنگ لغتم پاک کنم ولی با عرض شرمندگی این احساس گنگ و لعنتی داره من رو از پا درمیاره از همه چیز خسته ام یک احساس بیهودگی بدجوری داره آزارم میده از این صدای تیک تیک بیهوده ساعت بیزارم .............امروز خسته کننده تریم روز عمرم بود مدام سرصدا جیغ و فریاد و من مملو از یک تنهایی مفرط به این میدان ستیز مینگرم ....مسخره است نمیدانم دل سنگ شده ام یا آنکه آن قدر نادیده ها را دیده ام که بیعار شده ام دیگر حتی دلم برای هیچ کس نمی سوزد ...........خسته ام و یک حس بیمارگونه تمام تنم را پوشانده حس مردنی پریشان راستی   چه مرگم شده؟ به تو قول داده ام دردم را بیابم ولی یافتن درد بی درمان چه سودی دارد؟!کاش پنجره ام شیشه هایی کدر نداشت و کاش هنوز بسان کودکیم میتوانستم آسمان و خورشید را با سرانگشتانم لمس کنم  کاش تنها یک روز برای این دل رنجورم زندگی
 میکردم کاش...............
نازنینم چه زیبا بازگو کردی آنچه را که دز نهانخانه ام دلم پنهان است

کاش چون پاییز بودم ،کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشکهایم همچو باران دامنم را چنگ میزد
وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم
 وحشی و پرشور و رنگ آمیز بودم

فروغ فرخزاد

 

 


  


 امروز حسابی دلتنگم  خواستم چند بار بنویسم ولی کلمات نتونستند  حرف دلم رو بازگو کنند  ،دیدم که این شعر خیلی نزدیک به حرف دلم، شاید تمام حرفهای من هم در این شعر جاری باشد  ،  شاید.............


،از تهی سرشار
جویبار لحظه ها جاریست
چون سبوی تشنه کآندر خواب بیند آب ،واندر آب بیند سنگ،
دوستان و دشمنان را می شناسم  من
زندگی را دوست می دارم
مرگ را دشمن
وای ،اما_با که باید گفت این؟_من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن


جویبار لحظه ها جاری                   مهدی اخوان ثالث

برام دیگه هیچ چیز مهم نیست حتی اگه این حرفم رو هیچوقت نفهمی یا نشنوی.....مهم اینه که تو یک غروب جمعه من دلتنگم و سبب دلتنگیم تویی

 


  

 

فکر میکردم که عشق مرده ولی باور نداشتم نمیتونستم به خودم بقبولانم که دوست داشتن ،ایثار و عشق مثل دیگر لحظات کودکی در قصه هایمادربزرگها گم شده ،همیشه فکر میکردم با کمی تلاش هنوز هم میشه عشق رو در ته یک چاه ،میان یک آتش برافروخته و یا در دل یک کوه پیدا کرد ولی این روزها خوب فهمیدم که بیش از آنچه من فکر میکنم انسانیت و عشق گم شده اند .
امروز یک مرد ،تنها به علت ابتلا همسرش به بیماری سرطان به دادگاه درخواست ازدواج مجدد را ارائه داد  به همین راحتی  عشق و محبت تمام شد حتی به  احترام زندگی مشترک صبر نکرد تا همسرش روزگار باقی مانده را به خوبی به آخر برساندو وحشتناک تر لایحه ایی بود که زن به علت عدم توانایی به دادگاه ارائه داده بود و شرح مصیبتهایی بود در خانه آن مرد کشیده بود ولی خوشبختانه این بار قانون به دفاع از زن براومد و تونستیم دادخواست رو باطل کنیم چون تا زمانی که حکم عدم تمکین صادر نشده باشه دادخواست ازدواج مجدد قبول نیست و در این مورد خاص هم فکر نمیکنم حکم عدم تمکین به ضرر زن باشه ولی با این همه هیچ تغییری در صورت مسئله حاصل نمیشه ؛ نمیدونم بعضی اوقات به خودم میگم مگه میشه انسانیت تتا به این حد خفیف و پست شده باشه؟؟یادم وقتی یکی از عزیزانم  مبتلا به بیماری ام اس شد اولین اتفاق طرد و آزارهای روحی و روانی مداوم از سوی شوهرش بود به طوری خودش رو کاملا منزوی کرد و هیچ وقت هم نفهمیدم که چرا درخواست طلاق نداد؟شاید همان عشق مانع شد نمیدونم هیچوقت هم ازش نپرسیدم ولی با کار در دادگاه فهمیدم که در هنگام حوادث و یا بیماریهایی که برای یکی از زوجین حادث میشه استقامت و بردباری و انسانیت زنان بیش از مردان است!!!!!
این روزها اونقدر ماده و تبصره در مورد جنایت و جرم خوندم که دیونه نشم خوبه یه عالم تبصره و رای وحدت رویه خوندم که به راحتی میشه قاتل رو از مجازات مبری کرد البته تو کتاب قانون وگرنه در دادگاه ما چیزی که اجرا نمیشه این قوانین مدون،خلاصه اگه خواستید کسی رو بکشید قبلش با من یک تماس بگیرید!!!  حسابی کلافه و سردرگم این مشکلات لعنتی از یک طرف محیط کار هم از طرف دیگه ،رییس هم عوض شده و احتمال داره من و دوستام که کارمند رسمی نیستیم رو از کار مرخص کنه به همین راحتی اگه بیکار بشم نمیدونم باید چه  کار کنم البته یکی از آقایون همکار پیشنهاد دادند که بهتره خیاطی و گلسازی و...یادبگیریم که   خیلی بهتر از کار در دادگاه چون از نظر ایشون محیط دادگاه برای یک خانم نامناسب و من چقدر از همکار بودن با این مرد روشنفکر و امروزی خوشحالم!!!!!!!!
خیلی خسته ام خیلی کاش میشد فقط برای چند لحظه این چشمها رو میبستم و دیگه به هیچ چیز فکر نمیکردم خیلی خسته ام انگار غم تمام دنیا رو دوش من ...................

بعد از او دیگر چه می جویم؟
بعد از او دیگر چه می پایم ؟
اشک سردی تا بیفشانم
گور گرمی تا بیاسایم
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام ،دستی
دانه اندوه می کارد
فروغ

 اینجا داره بارون میاد و چه بارون زیبایی ودر آخراز کیمیا خاتون عزیز هم بابت لوگو ممنونم هرچند که هرکاری میکنم در قسمت لوگو من قرار نمیگیره اگه کسی هم کمکم کنه ممنون میشم

 دوشیزه ایرانی یک نظرسنجی انجام داده که اگه در اون شرکت کنید نظر سنجی واقعی تر به نظر میاد البته صبر کنید چون صفحه یک مقدار دیر بالا میاد !

  نازنین نظام شهیدی هم درگذشت


  

می خواهم بنویسم از دیروز تا حالا ده بار این جمله رو به خودم گفتم حس نوشتن آزارم میده اون هم نوشتن از تو، تویی که تمام وجودمی و آخرین بازمانده از نسل کودکیم  باید یه جایی این دل لعنتی رو آروم کنم.......خسته ام و مدتهاست که کسی نیست تا یاریگرم باشد و این بار غم تو نیز بزرگترین بار دلم شده ........امیدی به ماندنت نیست و من ناامیدانه امید ماندنت را دخیل قلب خسته ام میکنم . جا پایت را در کوچه پس کوچه کودکیم می یابم در آن شبهای پر از وحشت و خون و جنگ ولی با این همه من اینجایم در کنار تو هرچند که هیچ گاه نگفتم تو را بیش از آنچه میدانی دوست می دارم ....................بمان حتی اگر ماندنی تلخ باشد ................دلتنگتم و  عجبا که هنوز مانده ایی و دلتنگم وای که اگر روی از ما بگردانی

دیر گاهیست که دستی بد اندیش
دروازه کوتاه خانه ما را نکوفته است
با آنان بگو که با ما نیاز شنیدنشان نیست
با آنان بگو که با تو
مرا پروای دوزخ دیدار ایشان نیست
تا پرنده سنگین بال جادویی را که نغمه پردازشبانگاه و
بامداد ایشان است
بر شاخسار تازه روی خانه ما مگذاری
در ایینه و مهتاب و بستر بنگریم
در دستهای یکدیگر بنگریم
تا در ، ترانه آرامش را
در سرودی جاویدان مکرر کند
تا نگاه ما
نه در سکوتی پر دردت ،نه در فریادی ممتد
 که در بهاری پر جویبار و پر آفتاب
به ابدیت بپیوندد

شاملو


  

 

ما زنها خودمون مقصریم یک فرهنگ غلط رو که توی این  سالها  برامون دیکته کردن و مثل یک گنجینه گرانبها نگه داشتیم و نسل به نسل منتقلش میکنیم اصلا هم مهم نیست که تحصیلکرده باشیم یا بیسواد، وقتی اسم شوهر پیش میاد اصلا فراموش میکنیم که ای بابا خودمون هم آدمیم اگر هم دنبال حقمون باشیم باید نگاه متعجب و تاسف بار دیگران رو تحمل کنیم مثلا همین امروز یک یک پرونده طلاق توافقی داشتیم به دختر 17 ساله بود پسر 25 ، به نظر من که پسر یک بیمار روانی اصلا هیچ تفاوتی بین زن و کنیز قاءل نمیشه و معتقد شهر هرچی گفت زن باید گوش کنه دست بزن هم داره خلاصه وقتی اون خانم داشت این موارد رو توضیح میداد یک خانم دیگه با حالت پرخاش شروع کرد با دختر جرو بحث کردن که شوهر آدم هرچی بگه زن باید گوش کنه  تو هرجوری هست باید دل شوهرت رو بدست بیاری اگه هم نتونستی باید با هم بدخلقی هاش بسازی آخه مردی گفتن زنی گفتن   و اگه دوستم با او برخوردی نکرده بود حتما زن رو هم  کتک هم میزد...........برای همین که میگم ما زنها خودمون مقصریم
دیروز خیر سرم  می خواستم برم سینما با 4 تا دیگه از دوستام چنان ذوق زده بودم که که بعد مدتها قرار با هم بریم سینما آخه بطور خجالت آوری   تازه یادم افتاده که آخرین فیلمی که بنده بر روی این پرده عریض دیدم حدود 2 یا 3 سال پیش بود اون هم فیلم کلاه قرمزی و سروناز همرا 6 تا بچه قد ونیم قد که تمام وقت با حفظ سمت، هم پاسبون اونها  بودم و هم باید سروصدای ناشی از  هیجان بچه ها رو آروم میکردم تا صدای اطرافیان  در نیاد وتازه چیزی هم  از فیلم ندیدم.دیروز هم که انگار تمام بدشانسها به من رو کرده  بودند قالب وب خودبه خود ریخت به هم یه برای همین من که باید5:15 سر قرار باشم تازه ساعت 5 شروع کردم به آماده شدن و از اونجایی هم که کمی حواس پرتم یادم رفت تو آینه نگاه کنم از خونه خارج شدم ولی دیدم که مردم کمی متعجبانه نگام می کنندوقتی به سینما رسیدم تازه فهمیدم که ای بابا مقنعه رو وارونه زدم اصلا من از اول با مقنعه  مشکل داشتم دبستان که بودم همیشه یادم میرفت مقنعه بزنم حالا هم  که اینطوری شداز شانس بد من هم این سینما سینما خاصی و مخصوص پرسنل شرکت نفت و فقط میتونستم با دوستم که کارت ورودی داشت  وارد سینما بشم ،برای اطلاع بگم که شهر من سینما نداره  یعنی تا چند سال پیش 3 4 تایی داشت که  یکیشون تو بمبارونهای جنگ نابود شد دومی هم مخروبه است سومی هم که که فیلمهایی که اکران میکنه همزمان با ویدیو کلوپ های کشور چهارمی هم که همین سینما کذایی باشه که اختصاصی....خلاصه از شانس بد من هم دوستام همشون دیر اومدند من که داشتم از خجالت آب میشدم و مدام رنگ به رنگ میشدم  تا اینک بعد نیم ساعتی تونستم برم داخل  و  از شر این وضعیت راحت بشم تازه بدشانسی اینجاست که بعد تحمل این همه مصائب وقتی میخواستیم برای دیدن فیلم وارد سالن بشیم متصدی اعلام کرد به علت اشکال فنی این سانس تعطیل .....
به اطلاع دوستان برسانم که تا اطلاع ثانوی این آخرین پست بنده است چون میخوام مثل یک بچه آدم بشینم درس بخونم برای کارشناسی ارشد برای همین میخوام تمام کارهای متفرقه رو بذارم کنار........زیاد هم شاد نشین که از دستم راحت شدین چون برمیگردم ،دیرو زود داره ولی سوخت و سوز نداره بهرحال جان هرکی که دوست دارین زود زود آپ نکنین که حسابی دلم میسوزه راستی اگه 2 3 هفته دیگه اومدم داد نزنید که این دروغ گفته ................
قربان همگی


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ